علی گل گلاب - وقتی از آسمان تخیل، پایین بیاییم و در زمین واقعیت قدم بزنیم، میتوانیم به این نکته پی ببریم که واقعیت، زمین سفتی دارد و یک راه رفتن ساده، چقدر به مهارت، نیاز دارد.
به گزارش برهان خبر، در ساخت فرهنگ سیاسی، اگر فرضیات ذهنی، جای واقعیتهای عینی را بگیرند، روز به روز بر تعارضات درونی (تعارض با خود) و بیرونی (تعارض با دیگران/ اقوام داخلی و همسایگاه خارجی) افزوده میشود و این شیوه فرهنگ سازی اکنون یکی از گرفتاریهای ماست.
پس از باستانگرایی افراطی در عصر پهلوی، ترویج و ساخت فرهنگ سیاسی بر اساس فرضیات موهوم، دوباره در دهه هشتاد و در دولت نهم اوج گرفت. آن زمان پرچم ایرانیگری از سوی رحیم مشایی، معاون رییس جمهور و رییس وقت سازمان میراث فرهنگی برفراشته شد. برای احیای هویت و افتخار به میراث فرهنگی با هدف جذب گردشگر، قرار شد زندگی در میراث فرهنگی جریان یابد.
همچنان که رسم این یکصد سال اخیر است، مفهومیبه نام قلمرو فرهنگی ایران در همه عصرها به ویژه در آن دوران ترویج شد که ظاهر بینقصی هم دارد. با توجه به آموزشهای کتابهای درسی، به ویژه کتابهای تاریخ و جغرافیای مدارس، مفهوم قلمرو فرهنگی ایران موضوعی ساده وجاافتاده است، اما این مفهوم فقط از کنج پنجرهای که ما به خود و دیگران نگاه میکنیم، درست به نظر میرسد. وگرنه در بطنش، اثرات مخربی نهفته است که به سادگی جبران نمیشود.
برای درک بهتر مساله، میتوانیم از علم روانشناسی کمک بگیریم. روانشناسان درتحلیل رفتارهای خودمخرب، پدیدهای را تحلیل میکنند به نام خودشیفتگی که اثرات عجیب و ماندگار دارد. خودشیفتهها زندگی تلخی دارند؛ تلخ برای خود و دیگران. خودشیفتگی، نوعی خاص از رفتار و نگرش فرد را نسبت به خود و دیگران توصیف میکند که آمیخته با خودبرتربینی و حقبهجانبی است که در عقدههای حقارت انباشته شده در درون فرد ریشه دارد. در این بیماری، میان خود واقعی و خود ایدهآل، مرز بزرگی است.
علت شکلگیری بیماری خودشیفتگی، این است که در کودکی، آنقدر به خود ایدهآل به فرد دمیده میشود که به محض استقلال، فرد نمیتواند فاصله خود واقعیاش را با خود ایدهآلی که برایش ترسیم شده، بپذیرد. او تا جان در بدن دارد به جای خود واقعی، خود ایدهآلش را به دیگران معرفی میکند.
در سطح اجتماع و در شکل گیری فرهنگ سیاسی، این پدیده به صورت جمعی خود را نشان میدهد. سوسور، زبانشناس مطرح نام این وضعیت را قرارداد اجتماعی نانوشته می گذارد.قراردادی که کسی آن را امضا نکرده اما همه روی آن توافق دارند. دمیدن به خود ایدهآل یک اجتماع، منجر به شکل گیری خودشیفتگی جمعی میشود.
در یکصد سال اخیر و در پروپاگاندای رسمی، فاصله میان خود واقعی و خود ایدهآل جامعه ایران بسیار برجسته نشان داده شده است، ساخت یک خود ایدهآل، رویایی و پر حسرت در کتابهای درسی و با تصویرسازیهای بسیار پرحرارت.
هر کودک ده ساله که کتاب تاریخ و جغرافیا میخواند بدون اینکه مقصر باشد در معرض یک خود ایدهآل از ایران قرار میگیرد که گویا در گذشته بوده واکنون از آن محروم است. با رشد تدریجی سن و مواجه شدن با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی، شکاف میان این خود واقعی و ایدهآل، عمیق تر، دردآورتر و غیرقابل هضم تر میشود.این شیوه شکلگیری رفتار اجتماعی البته دو سویه مثبت و منفی دارد.
ما همواره با دو گرایش خودشیفتگی سالم و خودشیفتگی ناسالم در سطح فرد و اجتماع مواجهایم. در خودشیفتگی سالم، به کودک آموزش داده میشود که میتواند با تلاش و پشتکار موفق شود اما در خودشیفتگی ناسالم سمی به نام هوش، ژن و پایگاه اجتماعی، به عنوان عامل برتری فرد، در ذهن و روح کودک تزریق و انباشته میشود.
در سطح اجتماعی و شکلگیری فرهنگ سیاسی، هم دقیقا این دو شیوه وجود دارد.
دقیقا از سالهایی که مرزهای رسمیکشور به شکل امروزی تثبیت شد ، آموزش “خود ایدهآل” به جای “خود واقعی” روز به روز بیشتر شد. نوعی از خودشیفتگی اجتماعی با مولفه های مثل هوش ایرانی، ژن ایرانی و تاریخ ایرانی، سوخت فرهنگ سیاسی را تامین کرد.
برای جبران عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی و قرار گرفتن در مسیر توسعه و پیشرفت، روغنی به نام تاریخ و تمدن و هوش ذاتی ما ایرانیان در چراغ راه آینده ما ریخته شد، این روغن اما فقط خود ما را سوزاند.
ما صورت را با این سوخت، نکو نگه داشتیم و در کتابها و رسانهها از امپراطوریهای وسیع و پدران فاضل، سخن گفتیم اما در زیر پوست جهان، صورتی دیگر ترتیب داده میشد.به ما آموزش داده نشد که یک جامعه با تلاش و پشتکار میتواند جایگاه برتر بگیرد.
هرچقدر فاصله ما از جامعه جهانی بیشتر شد، تعارضهای این فرهنگ سیاسی کاذب، بیشتر نمایان شد.
وقتی از قلمرو فرهنگی ایران صحبت و در تبلیغات رسمی دمیده میشود، دقت نمیکنیم که اگر به عنوان مثال،غزنه و غزنویانی که از مرز هند برخاسته اند قلمرو فرهنگی ایران است، چرا قلمرو فرهنگی افغانستان نباشد.
در برابر چنین سخنی بلافاصله پاسخ داده میشود که خود افغانستان قلمرو فرهنگی ماست.
اگر فردا روزی افغانستان در سیاست رسمی خود بدمد که ایران جزو قلمرو فرهنگی افغانستان است چه خواهیم کرد؟ اتفاقی که در حال رخ دادن است. اما خودشیفتگی ناسالم حتی اجازه فکر کردن در این باره را هم نمیدهد. راه کار چیست؟
دو دهه پیش در سرمقاله ای پیشنهاد دادم به جای تعدی و تعرض به هویت فرهنگی کشورهای همسایه و خودبرتربینی نسبت به آنها باید روی سه مساله تمرکز کنیم:
۱. همه همسایه ها در جریان قرنها همزیستی، بده و بستان داشته اند. فضای کلان فرهنگ، محصول این دادوستد است.
۲. ما با میراث فرهنگی مشترک سر و کار داریم. هیچ چیزی منحصرا به ما و یا آنها تعلق ندارد. هیچ قومیاز قوم دیگر برتر نیست. لطف خدا و طبیعت فقط شامل حال ما نبوده است. بلکه همه انسانها ازین لطف بهره برده اند. با همسایگان روی میراث مشترک کار کنیم.
۳. هوش، ژن، سابقه تاریخی عامل موفقیت نیست. تلاش و پشتکار، انسجام سیاسی و شیوه حکمرانی و دهها عامل ریز ودرشت میتواند سرنوشت یک اجتماع را تعیین کند.
دو دهه گذشت و اکنون چالش ما دربرابر این میراث بیشتر شده است.
آیا نمیتوانیم ازین پس با ساخت فرهنگ سیاسی مبتنی بر خوشیفتگی سالم در نسلهای بعد از چرخه معیوب نجات پیدا کنیم.
آیا نمیتوانیم بر خود واقعی، انچه که هستیم تکیه کنیم و برای پیشرفت، به جای هوش و ژن برترمان به پشتکار و برنامه ربزیمان رو بیاوریم و آینده خود را نجات دهیم؟ از دید ما خود شیفتگان اجتماعی، این سوالها بی ربط است چرا که اصلا به خود ایدهآل فاصله دارِ از ما اعتقاد نداریم. اما خودمانیم، ما نه خودمانیم نه خود ایدهآل مان. اما اگر بخواهیم میتوانیم به سوی ایدهآلی که در ذهنمان است حرکت کنیم.